۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

باز هم رفت و پاسش داشتيم...

زندگي علاوه بر اينكه صحنه يكتاي هنرمندي ما باشد، قصه بودن و بي فروغ بودن، و رفتن و درخشيدن است...
من هميشه خسرو شكيبايي رو به عنوان يك بازيگر مي شناختم، يعني راستش به جز مهران مديري اصلا به هيچ كدوم از بازيگر هاي ديگه زياد دقت نمي كردم و واسم مهم نبود كه چي و چطوري كار مي كنن، اما حالا كه خسرو شكيبايي رو از دست داديم، چقدر در كارهاشو و منشش دقيق شدن و شدم و اين بار من از همه بيشتر خودمو مقصر مي دونم، اگه قبلا به اخلاق و حرفه اي بودن اين بازيگر بزرگ پي برده بودم، براش بيشتر دعا مي كردم، بيشتر بهش احترام مي ذاشتم، و بيشتر دوستش مي داشتم، اما چه حيف كه ديدن ويژه برنامه دو قدم مانده به صبح بايد منو بيدار كنه، و به يادم بياره كه او به جز اين كه يه بازيگرتوانا و قدر باشه، بزرگوار و محترم هم هست... چه حيف كه ديشب صحبت هاي رسول صدر عاملي، سيروس الوند و ... بايد منو آگاه از توانايي ها و منش هاي اين هنرمند گرانقدر بكنه... خدا بيامرزدش...
من واقعا تا ديشب نمي دونستم كه خسرو شكيبايي اين قدر طبيعي بازي مي كنه و اين قدر خوب در نقشش جا مي گيره، مي دونم دارم بد مي نويسم، اين به اون دليله كه من واقعا از موقع شنيدن اين خبر غمگينم، و در ضمن هنوز شوكه ام... و ناراحتم كه تا بود هيچ كدام از فيلم هايش را نديدم و حالا كه رفته تصميم مي گيرم كه آنها را روزي تماشا كنم... چون ديشب با ديدن تكه هايي از آنها شيفته شان شدم...چه حيف...
و اگر تجربه كرده باشيد درك مي كنيد كه چقدر بد است كه براي اولين بار بعد از كلي انتظار آهنگ جديد سياوش را بشنويد و از آن لذت نبريد به خاطر فقدان كسي كه با رفتنش متوجه بودنش شديد...
و شكيبايي به همان جا رفت كه خود مي گويد...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

واقعا که در کارش استاد بود
یادش گرامی باد


فرهاد